تفکر نقادانه : تعریف و ۹ استراتژی برای استفاده در زندگی روزمره

تفکر نقادانه : تعریف و ۹ استراتژی برای استفاده در زندگی روزمره
  • ۱۳۹۷/۰۵/۲۶
  • مهدی پیوندی
  • 1

بیشتر ما آن کسی نیستیم که می توانستیم باشیم؛ ما کمتریم. در واقع، پتانسیل و توانایی لازم را داریم، اما بیشتر آن به فعلیت در نیامده یا رشد پیدا نکرده است. یکی از اصلی ترین زمینه هایی که در آن درجا می زنیم، حوزه تفکر است. رشد و پرورش تفکر همانند بهتر شدن در فوتبال یا نوازندگی است، لذا بعید است که بدون داشتن تعهد، نیت و تلاش برای یادگیری اتفاق بیفتد. تا وقتی که به یادگیری احساس نیاز نکنیم، برای بهبود اوضاع دست به کار نخواهیم شد.

رشد فکری به یک فرآیند یادگیری تدریجی و تلاش مستمر نیازمند است. امکان ندارد که فقط به خاطر اینکه می خواهید، بتوانید به یک مغز متفکر تبدیل شوید. تغییر عادتهای فکری انسان یک پروژه طولانی مدت است که در طول سال ها انجام می شود، نه در عرض چند ماه یا چند هفته. یکی از این عادت ها و مهارت های فکری، مهارت تفکر نقادانه است که شکل گیری ویژگی های لازم برای کسب آن و رشد هرچه بیشترش زمانبر و محتاج تلاش آگاهانه است.

 

تفکر نقادانه چیست؟

تفکر نقادانه (Critical Thinking) توانایی تفکر و آنالیز با یک ذهن باز و منطقی، درک ارتباط منطقی بین ایده ها و در نهایت یک قضاوت منطقی است. اساساً تفکر نقادانه مستلزم استفاده از توانایی اندیشیدن است و کسی که چنین مهارتی دارد باید به جای دریافت منفعلانه اطلاعات، یک فراگیر فعال باشد.

صاحبان تفکر نقادانه به جای پذیرش بی چون و چرای ایده ها و نظریات، آنها را به زیر سوال می برند. آنها همیشه به دنبال ارزیابی جامعیت ایده ها، استدلال ها و یافته ها هستند و در صورتی که عکس آن اثبات شود غافلگیر نمی شوند. این افراد در شناسایی، آنالیز و حل مسائل مختلف به طور سامان یافته یا سیستماتیک عمل می کنند و به احساس درونی یا غریزه خود وابسته نیستند.

صاحبان مهارت تفکر خلاقانه می توانند:

  • ارتباط بین مفاهیم را درک کنند؛
  • اهمیت و تناسب استدلال ها و مفاهیم مختلف را تشخیص دهند؛
  • استدلال کرده و استدلال ها را ارزیابی و تصدیق یا رد کنند؛
  • ناهماهنگی ها و اشتباهات در استدلال ها را تشخیص بدهند؛
  • به شکل همگون و هماهنگی با مسائل و مشکلات روبرو شوند؛
  • روی حقانیت فرضیات، باورها و ارزش های خود تأمل کنند.

 

چگونه صاحب تفکر نقادانه شویم؟

پیش از هر چیزی باید توجه داشته باشیم که کسب مهارت تفکر نقادانه مراحلی دارد.

 

مراحل تفکر نقادانه

انسان متفکر در مسیر خود برای دستیابی به مهارت تفکر نقادانه از مراحل زیر عبور می کند:

  • مرحله اول: متفکر ناآگاه (درکی از مشکلات موجود در تفکرمان نداریم)؛
  • مرحله دوم: متفکر درگیر (نسبت به مشکلات تفکرمان آگاهی پیدا کرده ایم)؛
  • مرحله سوم: متفکر مبتدی (در جهت بهبود وضعیت تفکرمان تلاش می کنیم، اما برنامه منظمی نداریم)؛
  • مرحله چهارم: متفکر تمرین گر (ضرورت تمرین و تلاش مستمر را درک می کنیم)؛
  • مرحله پنجم: متفکر پیشرفته (همگام با تمرین و تلاش مان پیشرفت می کنیم)؛
  • مرحله ششم: متفکر ماهر (تفکر نقادانه ماهرانه و بخردانه به بخشی از وجود ما تبدیل می شود).

 

در صورتی می توانیم این مراحل را پشت سر بگذاریم که:

  1. این واقعیت را بپذیریم که تفکرمان مشکلات جدی دارد؛
  2. تمرین منظم و مستمر را آغاز کنیم.

مهارت تفکر نقادانه

ما در این مقاله به شرح ۹ استراتژی خواهیم پرداخت که هر شخص با انگیزه ای می تواند به کمک آنها مراحل دستیابی به تفکر نقادانه را طی کند و به یک متفکر ماهر تبدیل شود.

 

استراتژی های تقویت تفکر نقادانه

  1. زمان تلف شده
  2. هر روز یک مسأله
  3. درونی سازی استانداردهای خردورزی
  4. دفترچه خردورزی
  5. تغییر قالب شخصیتی
  6. عبور از خودمحوری
  7. تغییر دیدگاه
  8. ارتباط با احساسات
  9. آنالیز اثرات گروهی بر زندگی

هر یک از روش های بالا روش ملموسی را برای آغاز انجام کاری در جهت بهبود تفکر از یک مسیر هدایت شده و به طور سیستماتیک ارائه می کند. اگرچه که احتمالاً نمی توانید همه این موارد را به طور همزمان انجام بدهید، اما پیشنهاد ما این است که به گونه ای برنامه ریزی کنید که بتوانید همه این روش ها را در یک بازه زمانی بلندمدت امتحان کنید.

 

استراتژی اول: از وقت های تلف شده استفاده کنید

همه انسان ها مقداری از وقت خود را تلف می کنند، به این معنی که از همه زمانی که در اختیار دارند به نحو احسن استفاده نمی کنند. گاهی از یک کار بی فایده به سراغ کار بی فایده دیگری می رویم، بدون اینکه واقعاً از هیچ کدام از آنها لذت برده باشیم. گاهی به خاطر چیزهایی که کنترل آنها از دست مان خارج است می نشینیم و غصه می خوریم. گاهی به درستی برنامه ریزی نمی کنیم و دچار عواقبی می شویم که به راحتی می توانستیم از آنها جلوگیری کنیم (مثلاً یک ساعت در ترافیک گیر می افتیم، در حالیکه می توانستیم یک ساعت زودتر راه بیفتیم تا به ساعات اوج ترافیک برخورد نکنیم.) گاهی وقت مان را در اضطراب بی فایده می گذرانیم. گاهی برای افسوس گذشته را خوردن وقت می گذاریم. گاهی هم فقط به یک نقطه خیره می شویم و اصلاً فکر نمی کنیم.

نکته مهم این است که به هر حال این زمان تلف شده، می گذرد و دیگر باز نمی گردد، اما اگر کمی فکر می کردیم و گزینه های دیگری را در نظر می گرفتیم، هرگز اینطور وقت مان را به هدر نمی دادیم.

لذا چرا در طول اوقاتی که معمولاً فقط وقت تلف می کنیم، تفکر نقادانه مان را تقویت نکنیم؟ به عنوان مثال، به جای آنکه جلوی تلویزیون بنشینید و در جستجوی برنامه ای که ارزش تماشا کردن را داشته باشد، از این کانال به آن کانال بروید، این وقت یا حداقل بخشی از آن را برای تأمل درباره آن روز و ارزیابی نقاط قوت و ضعف خود اختصاص بدهید. به عنوان مثال می توانید سوالاتی از این قبیل را از خودتان بپرسید:

بهترین فکر امروزم چه بود؟ بدترینش چطور؟ امروز به چه چیزهایی فکر کردم؟ آیا به هیچ نتیجه خاصی رسیدم؟ آیا به افکار منفی اجازه دادم که بدون جهت باعث ناراحتی من شوند؟ اگر می توانستم امروز را تکرار کنم چه کاری را متفاوت انجام می دادم؟ چرا؟ آیا امروز هیچ کاری انجام دادم که مرا به اهداف بلندمدتم نزدیکتر کند؟ آیا بر طبق ارزشهای خودم عمل کردم؟ اگر هر روزم را تا ۱۰ سال مثل امروز بگذرانم، آیا به چیزی دست پیدا می کنم که ارزشش را داشته باشد؟

البته باید برای پاسخ به هر سوال وقت بگذارید. به علاوه، بد نیست که مشاهدات خود را ثبت و ضبط کنید تا مجبور شوید که در پاسخ هایتان جزئیات و شواهد ارائه کنید و دید دقیق تری پیدا کنید. با گذشت زمان، الگوهای لازم برای ایجاد تفکر نقادانه در ذهن شما شکل خواهد گرفت.

 

استراتژی دوم: هر روز به سراغ حل یک مسأله بروید

در آغاز هر روز (مثلاً در هنگام رانندگی به سمت محل کار یا رفتن به دانشگاه) یک مسأله یا مشکل را انتخاب کنید تا هر گاه که وقت اضافی پیدا می کنید روی آن کار کنید. با شناسایی مولفه های مختلف آن مسأله، رابطه های علت و معلولی مرتبط با آنها را پیدا کنید. به عبارت دیگر، به طور سیستماتیک از طریق طرح سوال فکر کنید: مسأله دقیقاً چیست؟ چطور می توانم آن را به یک سوال تبدیل کنم؟ چطور با اهداف و نیازهای من ارتباط پیدا می کند؟ در این راستا:

  1. در صورت امکان، یک به یک به سراغ عناصر مختلف مسأله بروید. مسأله را به واضح ترین شکل ممکن و دقیقاً بیان کنید.
  2. مسأله را به زیر ذره بین ببرید تا نوع مسأله ای که با آن دست و پنجه نرم می کنید کاملاً مشخص شود، چرا که باید بتوانید انواع اقداماتی که برای حل آن باید انجام داد را شناسایی کنید. بین مسائلی که روی آنها تا حدی کنترل دارید با مسائلی که هیچ کنترلی بر آنها ندارید تمایز قائل شوید. مشکلات دسته دوم را کنار بگذارید و تلاش خود را روی مسائلی متمرکز کنید که پتانسیل حل شدن را دارند.
  3. بررسی کنید که به چه اطلاعاتی نیاز خواهید داشت و سپس به دنبال کسب آن اطلاعات بروید.
  4. اطلاعاتی که جمع آوری می کنید را به دقت آنالیز و تفسیر کنید و ببینید که چه استنباط های منطقی می توانید از آنها داشته باشید.
  5. گزینه های عملیاتی خود را شناسایی کنید. در کوتاه مدت چه اقدامی می توان انجام داد؟ در بلندمدت چطور؟ به محدودیت هایی که دارید، مثلاً وقت، پول و توان خود توجه داشته باشید.
  6. با توجه به مزایا و معایب هر گزینه، تک تک گزینه های احتمالی را ارزیابی کنید.
  7. یک روش مدبّرانه برای حل مسأله انتخاب کنید و آن را ادامه بدهید. مثلاً می توانید مستقیماً و فوراً اقدام کنید یا اینکه به شکل حساب شده ای صبر پیشه کنید.
  8. پیامدهای اقدامات خود را زیر نظر داشته باشید. آماده باشید تا در صورت لزوم روش خود را جرح و تعدیل کنید یا با کسب اطلاعات بیشتر درباره مسأله، روش، آنالیزها یا بیان خود از مسأله و یا هر سه را تغییر بدهید.

 

استراتژی سوم: استانداردهای خردورزی را درونی کنید

هر هفته روی رشد یکی از استانداردهای عمومی خردورزی (استانداردهای عقلایی یا Intellectual Standards شامل شفافیت، ظرافت، دقت، ارتباط، عمق، وسعت، منطقی بودن، اهمیت) کار کنید. مثلاً یک هفته روی شفافیت تمرکز کنید و هفته بعد روی دقت و همینطور ادامه بدهید. اگر مثلاً این هفته را برای شفافیت اختصاص داده اید، دقت کنید که در چه مواردی شفافیت گفتگوی شما با دیگران یا گفتگوی آنها با شما دچار اختلال می شود.

حتی هنگامی که مشغول مطالعه هستید توجه کنید که آیا همه چیز برای شما شفاف و واضح است یا خیر. هنگامی که به هر دلیلی دیدگاه های خود را به صورت شفاهی بیان می کنید یا می نویسید، از خودتان بپرسید که آیا چیزی که می خواهید انتقال بدهید به اندازه کافی واضح است. به این منظور باید روی چهار تکنیک روشنگری تمرکز کنید:

  1. بیان واضح و دقیق چیزی که می خواهید بگویید (به کلماتی که انتخاب می کنید توجه داشته باشید)؛
  2. توضیح منظورتان به کمک کلمات و عبارات متفاوت؛
  3. ذکر مثالهایی از تجربه هایی که داشته اید؛
  4. استفاده از تشبیه، قیاس، استعاره، تصاویر یا نمودارهایی برای مصور کردن منظور.

به عبارت دیگر، منظورتان را بیان می کنید، توضیح می دهید، مصور می کنید و مثال می زنید. با انتخاب یک مسأله برای هر هفته و تمرین برای اعمال تفکر نقادانه بر آن می توانید مهارت تفکر خود را تقویت کنید.

 

استراتژی چهارم: یک دفترچه خردورزی تهیه کنید

یک دفترچه بردارید و اسمش را بگذارید «دفترچه خردورزی». سپس برای موقعیت هایی که در آن قرار گرفته یا می گیرید از قالب زیر استفاده کنید (هر بخش را جدا کنید):

  1. موقعیت: موقعیتی را توصیف کنید که از نظر عاطفی برای شما اهمیت داشته یا دارد. هر بار فقط روی یک موقعیت تمرکز کنید.
  2. واکنش شما: واکنشی که به آن موقعیت نشان دادید را توصیف کنید. دقیق و واضح بنویسید.
  3. آنالیز: با توجه به آنچه که نوشته اید و اتفاقی که افتاده، آنالیز و تحلیل کنید و به عمق قضیه برسید.
  4. ارزیابی: پیامدهای آنالیز خود را ارزیابی کنید. درباره خودتان چه اطلاعاتی کسب کردید؟ اگر دوباره در آن موقعیت قرار بگیرید رفتار شما چه تفاوتی پیدا خواهد کرد؟

با ارزیابی و تحلیل موقعیت هایی که در آن قرار می گیرید می توانید مهارت های تفکر نقادانه خود را تقویت کنید.

 

استراتژی پنجم: قالب شخصیت خود را تغییر بدهید

شخصیت عقلانی شما تاثیر چشمگیری در تفکر نقادانه تان خواهد داشت. لذا برای بهبود و تقویت تفکر نقادانه، باید در شخصیت خود طرحی نو دراندازید. در این راستا، هر ماه یکی از ویژگی های شخصیتی عقلانی، مانند مقاومت عقلانی، ابتکار عمل، همدلی، شجاعت، فروتنی و موارد مشابه را انتخاب کنید و با تمرکز بر روی اینکه چگونه می توانید آن خصیصه را در اندرون خود پرورش بدهید برای تقویت آن تلاش کنید. به عنوان مثال، اگر قرار شد که این ماه روی فروتنی عقلانی تمرکز کنید، به مواقعی که به اشتباه خود اعتراف می کنید توجه داشته باشید. دقت کنید که چه مواقعی با وجود اینکه اشتباه می کنید از اذعان به آن خودداری می کنید. ببینید که وقتی یک نفر سعی می کند تا به نقصی که در کار یا تفکر شما وجود دارد اشاره کند چه رفتاری نشان می دهید. به مواقعی که تکبر شما مانع یادگیری تان می شود توجه کنید، مثلاً هنگامی که با خودتان می گویید «هر چیزی که باید درباره این موضوع بدونم رو می دونم» یا «من بیشتر از تو می فهمم، تو کی باشی که بخوای نظراتت رو به من تحمیل کنی؟» با پذیرفتن جهالت خود می توانید آن را سر و سامان بدهید.

 

استراتژی ششم: خودمحوری را کنار بگذارید

خودمحوری یکی از موانع تفکر نقادانه است. در عین حال، تفکر خودمحورانه در ذات و طبیعت آدمی قرار گرفته تا به صورت ناخودآگاه به نفع خودش عمل کند.

با تأمل روی سوالاتی از قبیل سوالات زیر می توانید نمونه هایی از تفکر خودمحورانه خود را شناسایی کنید:

  • در چه شرایطی تفکر من با تعصب نسبت به خودم همراه می شود؟
  • آیا به خاطر مسائل جزئی، تحریک پذیر شده ام؟
  • آیا برای اینکه دیگران را متقاعد کنم، به کار یا حرف غیرمنطقی متوسل شده ام؟
  • آیا سعی کرده ام که خواسته خود را بر دیگران تحمیل کنم؟
  • آیا هنگامی که احساس تندی نسبت به چیزی داشته ام اتفاق افتاده که نتوانم حرفم را بزنم و بعد از آن دچار رنجش شدیدی شده باشم؟

پس از شناسایی تفکر خودمحور در عمل، می توانید در جهت جایگزینی آن با افکار منطقی تر از طریق درون نگری و با تفکر در زمینه هایی از این قبیل اقدام کنید:

  • یک انسان منطقی در این یا آن موقعیت چه احساسی خواهد داشت؟
  • یک انسان منطقی چه کار می کرد؟
  • این در مقایسه با کاری که من می خواهم انجام بدهم چه سبک و سیاقی دارد؟

نکته: چنانچه همیشه به این نتیجه می رسید که یک فرد منطقی درست مثل شما رفتار می کند، احتمالاً به خود فریبی دچار شده اید.

 

استراتژی هفتم: دیدگاه خود را تغییر بدهید

دیدگاهی که به مسائل و موضوعات مختلف دارید مستقیماً بر طرز فکر و شکل گیری تفکر نقادانه در شما تاثیر می گذارد.

ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن همه موضوعات و مسائل شخصی و اجتماعی به نحوی «تعریف» شده اند یا به عبارت دیگر به آنها معنی داده شده است. تعریف هر موقعیت نه تنها بر احساس ما نسبت به آن تاثیر می گذارد، بلکه نحوه رفتار ما در آن موقعیت و پیامدهایی که برایمان به همراه خواهد داشت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. در عین حال، تقریباً هر موقعیتی را می توان به روش های مختلفی تعبیر یا تفسیر کرد. همین واقعیت انبوهی از فرصت های جدید را در برابر ما قرار می دهد. با توجه به این اصل، شادتر کردن و رضایتبخش تر کردن زندگی بیشتر به قدرت ذهن خود ما وابسته است. لذا اساساً بسیاری از تعریف های منفی که برای موقعیت های مختلف در زندگی خود ارائه می کنیم می تواند به تعاریف مثبت تبدیل شود.

در این استراتژی تفکر نقادانه، بازتعریف دیدگاه خود، جایگزینی منفی ها با مثبت، تبدیل بن بست ها به شروع تازه و اشتباهات به فرصت هایی برای یادگیری را تمرین می کنیم. به منظور عملی کردن این استراتژی، باید خط مشی دقیق تری را برای خودمان تعیین کنیم. به عنوان مثال، می توانیم فهرستی از پنج تا ده زمینه منفی که در آنها احساس ناراحتی، درماندگی، خشم یا نگرانی داریم تهیه کنیم. سپس می توانیم تعریفی که ریشه آن احساس منفی به شمار می رود را شناسایی کنیم و سپس یک تعریف جایگزین منطقی برای هر کدام انتخاب کرده و برای واکنش جدید و همچنین احساسات تازه خود برنامه ریزی کنیم.

به عنوان مثال، لزومی ندارد که دیدگاه خود نسبت به جنس مخالف را بر این اساس تعریف کنید که «واکنش او جذابیت من را تعیین خواهد کرد»، بلکه در عوض می توانید آن را اینطور تعریف کنید که «بگذار ببینم با توجه به درکی که از من داره، آیا علاقه ای به من داره؟» با توجه به تعریف اول، اگر طرف مقابل به شما اعتنا نکند احساس ضعف خواهید کرد، اما با تعریف دوم به وضوح می پذیرید که مردم به کلیت یک غریبه واکنش نشان نمی دهند، بلکه در واقع واکنش آنها به چیزی است که به نظر شخصی خودشان می رسد، به عبارت دیگر آنها به دیدگاه یا نظر خودشان واکنش نشان می دهند. با این دیدگاه، اگر کسی به شما بی توجهی کرد آن را به عنوان یک شکست یا دلیلی بر نقصان خودتان در نظر نمی گیرید. به کمک این استراتژی، تفکر نقادانه بهتر و صحیح تری پیدا خواهید کرد.

 

استراتژی هشتم: با عواطف تان ارتباط برقرار کنید

هرگاه که یکی از عواطف یا احساسات منفی بر وجودتان حاکم می شود، از خودتان بپرسید: دقیقاً چه فکری به این احساس منجر شد؟ به عنوان مثال، اگر عصبانی شدید از خودتان بپرسید که «فکری که مرا عصبانی کرده چیست؟ به چه شکل دیگری می توانم به این موقعیت فکر کنم؟» به عنوان مثال، آیا می توانید طوری به موقعیت موجود نگاه کنید که خنده دار به نظر برسد؟ اگر می توانید، روی آن فکر تمرکز کنید و مطمئن باشید که احساسات تان هم برای هماهنگی با آن طرز فکر (بالاخره) تغییر خواهند کرد.

 

استراتژی نهم: اثرات گروه های مختلف بر زندگی خود را آنالیز کنید

رفتارهایی که در گروه هایی که عضو آنها هستید تشویق شده یا تقبیح می شوند را به دقت آنالیز کنید. برای هر گروه، «باید» چه باورهایی داشته باشید؟ چه کارهایی «ممنوع» است؟ هر گروهی تا حدی روی دنباله روی تاکید دارد.

اغلب مردم بیشتر بر اساس افکار دیگران زندگی می کنند و خودشان را فقط از زاویه دید مردم می بینند. فشارهایی که در مقابل آنها سر فرود آورده اید را شناسایی کنید و بررسی کنید و ببینید که آیا رشد تفکر نقادانه شما تحت تاثیر این فشارها قرار گرفته یا خیر. چنانچه پاسخ مثبت بود، به دنبال حذف فشارهای مزبور باشید.

 

حرف آخر

نکته مهمی که در هنگام تنظیم استراتژی های خود برای پرورش تفکر نقادانه باید مد نظر داشته باشید این است که شما دارید تجربه می کنید. شما دارید ایده های مختلف را در زندگی روزمره خود امتحان می کنید و با توجه به تجربه های واقعی تان آن ایده ها را در زندگی خود می گنجانید و پرورش شان می دهید. به عنوان مثال، فرض را بر این می گیریم که استراتژی «تغییر دیدگاه» برای شما مطلوب به نظر می رسد. لذا برای شروع از آن استفاده می کنید. از این طریق، خیلی زود متوجه بسیاری از تعاریف اجتماعی خواهید شد که بر شرایط زندگی شما سایه انداخته اند و می فهمید که چگونه رفتار شما توسط تعریف هایی از قبیل:

  1. «امروز مهمانی داریم»، بنابراین همه باید «مهمانی وار» رفتار کنند؛
  2. «مراسم خاکسپاری فردا برگزار می شود»، رفتارهای خاصی در مراسم خاکسپاری مورد انتظار است؛
  3. «آقای حسنی آشناست و نه یک دوست»، نسبت به هر یک از این دو حالت رفتار بسیار متفاوتی را از خود بروز می دهیم.

محدود شده است. کم کم متوجه می شوید که تعاریف اجتماعی چقدر مهم و نافذ هستند و در ادامه می توانید موقعیت ها را به گونه ای بازتعریف کنید که با تعاریف متعارف همخوانی نداشته باشند. پس از آن متوجه خواهید شد که چگونه بازتعریف موقعیت های مختلف به شما این امکان را می دهد تا «با عواطف خود ارتباط برقرار کنید». متوجه خواهید شد که طرز فکر شما مولّد احساساتی است که تجربه می کنید. وقتی که فکر می کنید که تهدید شده اید (یعنی موقعیتی را به عنوان «خطرناک» تعریف می کنید)، احساس ترس می کنید. اگر موقعیتی را به عنوان «شکست» تعریف کنید احساس افسردگی و ناراحتی خواهید داشت. حال، اگر همان موقعیت را به عنوان «فرصتی برای یادگیری» تعریف کنید، احساس قدرت می کنید. هنگامی که کنترلی که بر تفکر و زندگی خود دارید را به رسمیت می شناسید، این استراتژی ها همگی هماهنگ شده و یکدیگر – و تفکر نقادانه شما – را تقویت می کنند.

یا مثلاً به این فکر کنید که چطور می توانید از استراتژی نهم استفاده کنید. یکی از روشهای اصلی کنترل گروه، کنترل تعاریفی است که اجازه استفاده از آنها را داریم. هنگامی که یک گروه، چیزی را به عنوان «جالب» یا «احمقانه» تعریف می کند، اعضای گروه تلاش می کنند تا «جالب» به نظر برسند و رفتار «احمقانه» نداشته باشند. هنگامی که رئیس یک کسب و کار می گوید که «خیلی با منطق جور در میاد»، کارکنان تحت امر وی می دانند که نباید بگویند «نه، خیلی هم مسخره ست!» و آنها این را می دانند، زیرا تعریف شدن یک نفر به عنوان «رئیس» به او برای تعریف موقعیت ها و رابطه ها امتیاز می دهد.

حالا سه استراتژی در هم تنیده دارید: «دیدگاه خود را تغییر می دهید»، «با عواطف خود ارتباط برقرار می کنید» و «اثرات گروه بر زندگی خود را آنالیز می کنید». این سه استراتژی در هم می آمیزند و به یک استراتژی تبدیل می شوند. حالا می توانید سایر استراتژی ها را امتحان کنید و به دنبال فرصت هایی برای گنجاندن آنها در تفکر و زندگی خود باشید. اگر به طرحی مشابه با چیزی که در این قسمت پایانی شرح دادیم برسید، به عنوان یک «متفکر» در حال رشد هستید. تمرین شما باعث پیشرفت تان می شود و با پیشرفت، تفکر ماهرانه و روشن بینانه به بخشی از وجود شما تبدیل خواهد شد.


منبع (همراه با جرح و تعدیل)

دیدگاه خود را وارد کنید
1 دیدگاه
  1. مطالب مفیدی لابه لاش بود مثل دفترچه خردورزی که خیلی ازش خوشم اومد
    اما آخراش دیگه خسته شدم از خوندنو بعضی از مطالبو رد کردم رفت که شاید اونا هم مفید بوده باشن
    درکل خوب بود مرسی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *